تو چشماش نگاه میکنم_زندگی که اجباری نیست کاترین.!
کاترین میگه هست.از نظر کاترین زندگی صبح و ظهر و شبهاییه که مدام تکرار میشه و ماعم گیر کردیم تو این تناوب طلسم شده.کاترین میگه خوشحالی و سرمستی که از بوی قهوه سرصبح بهت دست میده،همه برحسب عادته.کاترین میگه حس خوشایند کمک به بقیه همه مال این تناوب طلسم شدهاست.!
همینطور داره حرف میزنه که یهو میگم_پس اون لحظهای که بغلت میکنه و میگه دلم برات تنگ شده بود؟! هیچ کجای این چرخهی مریض قرار نبود کسی دلش برام تنگ شه.ولی شد.ولی یکی هست که.اصلا چرا خودمو خسته میکنم؟!
جلو میرم و بغلش میکنم حالا آروم توی گوشش میگم_کجای این چرخهی معیوب،این تناوب طلسم شده،قرار بود من بغلت کنم؟!
پ.ن:بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود،بغلم کن که خدا دورتر از این نشود.!
اول باید بگم که خوشحالم که اینجام در بین وبلاگ نویسان حرفهای بیان.!
دیگه نمیدونم در چندمین روز از قرنطینه دارم به سر میبرم،چون شمار روزها از دستم در رفته و چندان هم مایل به شمردنشون نیستم.!
امروز اولین روز از چالش "درس خوندن" هست که برای خودم گذاشتم. میدونم اگه بخوام تنبلی کنم اینروزا روز کنکور بدجوررر پشیمون میشم.!
_یک نقل قول از دوران وبا در ایران خوندم که میگفت به مردم ایران میگفتیم آبهارو بجوشونید بعد استفاده کنید میوه و سبزیجاتتون هم با همون آب جوشیده بشورید ولی مردم میگفتن مرگ و زندگی دست خداست. و پس از شیوع وحشتناک بیماری جوری مردم میمردن که انگار برگ از درخت در پاییز میافته.!
خدا راه جلوی پامون میذاره ولی گاهی کور میشیم و نمیبینیم تهشم میگیم خدا کمک نکرد!
_به تاریخ چهارم فروردین ۱۳۹۹
درباره این سایت